گروه بینالملل مشرق- "شعیب بهمن" کارشناس امور آسیای مرکزی اخیرا کتابی با عنوان "ژئوپلتیک تشیع در آسیای مرکزی" را تألیف کرده و در آن به اهمیت توجه دستگاه سیاست خارجی کشور به اقلیت شیعیان در کشورهای منطقه اوراسیا پرداخته است. "بهمن" که سالها در مؤسسات مرتبط با منطقه قفقاز مثل "مؤسسه مطالعات ایران و اوراسیا" فعالیت کرده است، چند کتاب دیگر نیز در این زمینه نوشته است.
خبرنگار بینالملل مشرق به بهانه انتشار کتاب "ژئوپلتیک تشیع در آسیای مرکزی" با شعیب بهمن گفتگو کرده است. متن مصاحبه مشرق با این کارشناس منطقه آسیای میانه به شرح زیر است.
منطقه آسیای مرکزی از چه لحاظ حائز اهمیت است و چرا کمتر در رسانههای داخلی به آن پرداختهایم؟
منطقه آسیای مرکزی، منطقهای است که درگذشته با نامهای گوناگونی شناخته میشده است، مانند "فرا-رودان"، "ورا-رودان"، "ماورءالنهر"، آسیای میانه، آسیای مرکزی و در بعضی از منابع از آن با عنوان "خراسان بزرگ" یاد شده است. در حال حاضر این منطقه، مجموعه پنج کشور را تشکیل میدهد که شامل ترکمنستان، تاجیکستان، ازبکستان، قزاقستان و قرقیزستان میشود. این کشورها مجموعاً 60 میلیون نفر را در خود جای دادهاند. آسیای مرکزی تاریخ بسیار کهنی دارد. درگذشته عضوی از سرزمین ایران بوده است و همانطورکه عرض کردم، عضوی از خراسان بزرگ محسوب میشده است و آثار فرهنگی و تمدنی ایران را تا به امروز در شهرهایی مثل بخارا، سمرقند و سایر شهرهای قدیمی همچون "جلال آباد" در قرقیزستان و "مرو" قدیم در ترکمنستان میبینیم.
مطلب جالب دیگر اینکه همواره "مرو" را یکی از شهرهای خراسان میدانستهاند و امام رضا (ع) نیز به آنجا رفته و نماز باران خوانده است. در مجموع، این منطقه بهعنوان عقبه تاریخی، فرهنگی و تمدنی ایران شناخته میشود، به نحوی که هنوز زبان فارسی، حالا علاوه بر تاجیکستان که همگی فارسیزبان هستند، در بخشهای از ازبکستان، قزاقستان و قزقیزستان و ترکمنستان رواج دارد، اما متأسفانه توجه زیادی به این منطقه نمیشود. به رغم این همه اشتراکات فرهنگی و پیوندهای تاریخی، توجه زیادی به این منطقه نمیشود.
چه توجهی باید صورت بگیرد و در چه زمینههایی؟ چه فرصتهایی برای ما در این منطقه است؟
اشتراکات تاریخی میتواند یکی از نقاط مشترک باشد. "نوروز" در هر پنج کشور آسیای مرکزی جشن گرفته میشود و این مسئله نشان میدهد تا چه اندازه میتوانیم در آنجا فعالیتهای فرهنگی انجام دهیم. بسیاری از بناهایی که در این کشورها از گذشته مانده است، همه متعلق به معماران ایرانی و به سبک ایرانی است.
فرصتهای همکاری فراوان است. ظرفیتهای اقتصادی و فرهنگی. از جنبه همکاریهای امنیتی نیز ظرفیتهای زیادی وجود دارد. منتهی همه این کشورها را درعینحالیکه میتوان در قالب یک منطقه دید، هر کدام از آنها هم میتواند بهعنوان یک کشور جداگانه مورد بررسی قرار بگیرد.
قزاقستان بههرحال یک سیاست دوسویه را در پیش گرفته است و قصد دارد از یکطرف روسها را همچنان نگه دارد و ازطرفدیگر رابطهاش را با غرب گسترش دهد. یک نوع پراگماتیسم سیاسی در این کشور حاکم است. در بقیه کشورها نیز همینطور. ما همکاریهای زیادی میتوانیم انجام دهیم که نمونهاش را در "سد دوستی" دیدیم که هم برای ایران و هم ترکمنستان پروژه مهمی بود. یا در حوزههای دیگر مانند جلوگیری از قاچاق مواد مخدر، ما میتوانیم با تاجیکستان، ترکمنستان و سایر کشورهای منطقه همکاریهای گستردهای داشته باشیم. بههرحال، معبر انتقال مواد مخدر از افغانستان به اروپا، این منطقه است.
مردم قزاقستان علاقه زیادی به ایران دارند. یک دلیل آن همان اشتراکات فرهنگی است و دلیل دیگر میتواند موضعگیریهای بینالمللی ایران باشد. آنها سالها تحت سلطه و فشار روسیه بودهاند و از اینطرف آمریکاییها دارند منابعشان را به غارت میبرند و افکار عمومی از این قضیه راضی نیست. ازاینرو اقبال خوبی به سیاست "نه شرقی و نه غربی" ایران نشان دادهاند. آیا این موضوع باعث بهوجود آمدن یک احساس خطر برای حاکمیت این کشورها نشده است؟
دقیقاً همینطور است. نفوذ ایران، فرادولتی است. رابطه ایران با کشورهای آسیای مرکزی فرادولتی است. درواقع میتوان گفت که ایران در قلب مردم آسیای مرکزی نفوذ دارد که آن هم بهدلیل رویه و خطمش ایران بوده است، رویهای که در سالهای پس از انقلاب اسلامی پیش گرفته است. این ترس و هراس در بین بسیاری از رهبران آسیای مرکزی هست. تاجیکها در طول تمامی این سالیان اجازه ندادند حتی یک مدرسه ایرانی در آنجا دایر کنیم، درحالیکه به ترکیه و سایر کشورها، حتی عربستان اجازه دادند. این ترس و هراس از اینکه ایران باتوجه به پیوندهای تاریخی اعمال نفوذ کند، وجود دارد.
در ایران هم توجه زیادی به این موضوع نشده است. شما اگر در ادبیاتی که در سالهای بعد از انقلاب اسلامی منتشر شده است دقت کنید، علیرغم اینکه شیعیان برای ایران اهمیت ویژهای دارند، اما حتی یک مقاله درباره شیعیان این منطقه، کار نشده است. ما اساساً در مورد مسلمانان منطقه آسیای مرکزی، داریم از منابعی استفاده میکنیم که غربیها نوشتهاند و ما صرفاً مترجم آنها بودهایم. یعنی هیچکس به صورت میدانی دراینخصوص کاری انجام نداده است و یا اینکه بخواهد اینها را مورد شناسایی قرار دهد.
لطفاً توضیح بدهید که چه چیزی باعث شد که کتاب "ژئوپلتیک تشیع در آسیای مرکزی" را بنویسید و داستان از کجا شروع شد.
بنده حدود 10 سالی است که در این حوزه، فعالیت پژوهشی میکنم و این مسئله همیشه دغدغه ذهنی من بوده است. عرض کردم که ما تا حدی، اطلاعاتی در مورد مسلمانان آسیای مرکزی داریم. ضمن اینکه درباره شیعیان در پهنه این منطقه، عموماً اطلاعاتی که هست به این برمیگردد که شیعیان در کشور آذربایجان هستند و خیلی توجهی به این مسئله نمیشود که شیعیان در کشورهای آسیای مرکزی هم وجود دارند که در هر کدام از این کشورها در شرایط خاصی زندگی میگذرانند. اگر کسی یک روزی خواست از شیعیان آسیای مرکزی حرف بزند، با فقدان منابع معتبر و متقن روبهرو میشود. برای من این، موضوع بدیع و جالب توجهی بود. بههرحال، به بحث شیعیان، یک نوع علاقه شخصی داشتم و باتوجه به اینکه این حوزه، حوزه تخصصیام بود، به سمت نوشتن این کتاب رفتم. ضمن اینکه در جمهوری اسلامی ایران، شیعهشناسی برای کسانی که در حوزههای مناطق مختلف کارهای پژوهشی انجام میدهند، یک رسالت مهم محسوب میشود. ازطرفی، هیچ سازمان یا نهادی در سالهای گذشته برای این کار اقدامی صورت نداده بود. مجموع این موارد منجر به نوشتن این کتاب گردید.
درباره فصول این کتاب و مباحثی که به آن پرداخته شده توضیح دهید.
این کتاب متشکل از پنج فصل است، فصل اول به "ژئوپلتیک، مذهب و تشیع" اختصاصیافته است. در این فصل، در مورد این مسئله بحث شده که ژئوپلتیک چیست و چه رابطهای بین آن و مذهب وجود دارد و در نهایت اینکه آیا ما میتوانیم دیدگاه ژئوپلتیکی شیعی داشته باشیم یا خیر. این موضوع بهعنوان مبانی تئوریک کتاب مطرح شده است. این مسائل فصل اول کتاب را تشکیل میدهد.
در فصل دوم، یک بررسی تاریخی در مورد ورود اسلام و ورود تشیع به منطقه آسیای مرکزی صورتگرفته است. اسلام چه دورهای وارد شد و تشیع به تبع آن در چه دوران یا مراحلی وارد آسیای مرکزی شد. در فصل سوم، به بررسی جغرافیا، جمعیت و پراکندگی شیعیان در منطقه آسیای مرکزی پرداخته شده است. اینکه درواقع، شیعیان در چه شهرهایی سکونت دارند، جمعیتشان چقدر بوده و پراکندگی جغرافیاییشان به چه شکل است.
در فصل چهارم، به بحث اوضاع فعلی شیعیان در هر یک از کشورهای آسیای مرکزی، به صورت مجزا پرداخته شده است. در نهایت، در فصل پنجم نیز روی این موضوع بحث شده که شیعیان آسیای مرکزی دارای ویژگیهای ژئوپلتیکی هستند یا نه و اینکه چه جایگاهی در مجموعه ژئوپلتیکی تشیع دارند.
این کشورها، اسلامی هستند. آیا آماری درباره تعداد شیعیان در آنها وجود دارد؟
خیر. اینها "مذهب" را سرشماری نمیکنند، به این دلیل که چنانچه بخواهند مسائل مذهبی را در نظر بگیرند آن وقت ناچار هستند سهم یا امتیازی به پیروان هر مذهب خاص بدهند. اما آمارهای مختلف جمعآوریشده نشان میدهند که سه تا شش درصد مردم این کشورها را شیعیان تشکیل میدهند که این درصد در هر کشور متغیر است: تاجیکستان پنج درصد، ترکمنستان چهار درصد، قزاقستان پنج درصد، قرقیزستان سه درصد و ازبکستان شش درصد.
به نظر شما این عدد و رقمها تا چه حد واقعی هستند؟
به نظر میرسد که بیش از این هم نباشد، اگرچه واقعاً نمیشود با اطمینان خاطر گفت. دستکم از چهار منبع این آمار را جمعآوری کردم: دایرةالمعارف امام حسین، آمار سازمان سیا، مجمع جهانی اهل بیت و انجمن دین و زندگی اجتماعی مؤسسه نظرسنجی "پیو". من درواقع مجموع و میانگین آمارها را بهدست آوردم که تا حد زیادی متغیر بودند. ولی میتوان گفت تقریباً و به نسبت، آمار درستی است.
حضور شیعیان در کشورهای آسیای میانه میتواند برای ما یک فرصت باشد یا مثلاً در کشمیر که ایران از هیچکدام از این ظرفیتها استفاده نمیکند. پتانسیل حضور شیعیان در این مناطق چقدر میتواند اهمیت داشته باشد؟
چنانچه بخواهیم به مذهب تشیع بهعنوان یک ژئوپلتیک نگاه کنیم، آن وقت حضور شیعیان در هر جایی، حتی اگر تعدادشان کم باشد، برای ما ظرفیت مهمی محسوب میشود. ضمن اینکه اگر از دیدگاه ژئوپلتیکی به این بحث نگاه کنیم، این یک واقعیت است که ایران در کانون این ژئوپلتیک نشسته است، نهتنها در منطقه، بلکه در کل جهان. سایر شیعیان در مناطق دیگر، اقمار این کانون به حساب میآیند. اگرچه شیعیان در منطقه آسیای مرکزی با دشواریهایی روبهرو هستند، اما باز هم این موقعیت برای ما ظرفیتساز است. شیعیان بعضاً تحت فشار حکومتها، خیلی آزادی فعالیت ندارند، نمیتوانند در عرصههای سیاسی وارد شوند، هیچکدامشان سازمانیافته و متشکل نیستند، حزبی ندارند. در ارکان قدرت جایی ندارند. ولی به رغم تمامی این کاستیها، حضور حتی یک شیعه در هر نقطه یا شهر میتواند برای ما یک ظرفیت بزرگ باشد.
یک نگاه دیگر هم وجود دارد و آن این است که بالأخره کشوری که حاکمیت شیعه دارد و در دنیا مرکزیت دارد، وظیفه دارد به امور شیعیان رسیدگی کند. شیعیان در منطقه آسیای میانه در اقلیت هستند و رسیدگی به آنها صورت نمیگیرد. نه از فرصت "بودن" آنها در آن منطقه استفاده میشود و نه حتی پیگری احوال شیعیان آنجا انجام میگیرد. مثلاً چنانچه یک گروهی از شیعیان در هند در مراسم مذهبی کشته شوند، حتی بیانیهای از ایران صادر نمیشود. این مسئله به چه دلیل است؟ آیا نیاز به برنامه و بودجه است یا نگاه ما در حوزه سیاست خارجی، نگاه دیگری است؟
متأسفانه در وزارت خارجه، آن نگاه "نهضتی" به جریانهای اسلامی وجود ندارد. کسی حتی به دنبال شناسایی اینها نیست، چه برسد به اینکه موضعی گرفته شود یا حمایتی بشود. من در نگارش این کتاب، نهتنها به سراغ وزارت خارجه رفتم بلکه به بقیه نهادهای مرتبط نیز سر زدم که این امکان را برای من بهوجود بیاورند که به صورت میدانی تحقیقات انجام دهم. متأسفانه هیچکس حمایت نکرد. این برای دستگاه سیاست خارجی ما ضعف بزرگی محسوب میشود، درحالیکه اگر هر کشور دیگری بود که دنباله و عقبه فرهنگی، تاریخی، تمدنی و مذهبی را در جای دیگری داشت، از آن استفاده میکرد.
دلیل این مسئله چیست؟ آیا این فرصت را چندان دندانگیر نمیدانند یا کمکاری میکنند و حوصله دردسر یا تنش با آن کشورها را ندارند؟
در مورد این منطقه اگر بخواهیم بهطور کلی صحبت کنیم، مشکل از اینجا ناشی میشود که عمده افرادی که بهعنوان سفیر یا رایزن در این مناطق فعالیت میکنند، نسبت به این کشورها شناختی نداشتند. با ذهن کاملاً خالی رفتند یا حتی بعضی از آنها به زور و اجبار رفتند. در وزارت خارجه، این منطقه جایگاه بالایی به نسبت کشورهای دیگر ندارد. حقوق و مزایای کمتری دارد و اعتبار کمتری برای سفرای ما به همراه میآورد. این افراد چون بیمیل و علاقه و شناخت کافی رفتهاند، نتوانستهاند کاری از پیش ببرند. نمونههای زیادی داریم، ما از نزدیک با بسیاری از این افراد کار کردهایم. وقتیکه برگشتند شاید آن موقع چیزی از منطقه یاد گرفتهاند. این موضوع و نبود نگاه نهضتی در وزارت خارجه منجر به کمکاری و عدم پیشرفت در این حوزه بوده است.
اگر در وزارت خارجه سمتی با عنوان "اداره کل آسیای میانه" وجود داشت و شما مسئول این بخش بودید یا اختیارات تام داشتید که در آسیای میانه کاری انجام دهید، برنامه و اقدامات اولیه شما چه بود؟
در وهله اول سعی میکردم، نگاه فرهنگی و تمدنی داشته باشم و نه نگاه سیاسی. زیرا در موقعیتی که نگاه فرهنگی و تمدنی تقویت شود، ناخودآگاه آن کشورها به سمت ما میآیند. یعنی بدون اینکه کار سیاسی انجام گرفته باشد، میتوانیم با سرمایهگذاری فرهنگی، در درازمدت بهرههای سیاسی خود را ببریم. به عبارت دیگر، "قدرت نرم" خود را در آن منطقه تقویت میکنیم.
عواقب این کار چیست؟ یعنی زمانیکه نگاه خود را فقط معطوف به کشورهای معروف و بزرگ دنیا کنیم و از کشورهای دیگر غافل باشیم، چه نتیجه یا آفتی در درازمدت برای ما به همراه دارد؟
همین منطقه را در نظر بگیرید. بهطور مثال، ایران و ترکیه را با هم مقایسه میکنیم. هرچقدر ما در منطقه آسیای مرکزی فرصتسوزی داشتهایم، ترکها به خلق و بهرهگیری از فرصتها پرداختهاند.
چند
وقت پیش برنامهای از تلوزیون ترکیه میدیدم: یک دانشجوی ازبک که در ترکیه داشت
درس میخواند و برنامه به زبان انگلیسی پخش میشد. این فرد به توریستهایی که آمده
بودند از ترکیه بازدید کنند، عکس سمرقند و بخارا نشان میداد و از آنها میپرسید
آیا این مکانها را میشناسید، طبیعتاً 90 درصد آنها جواب منفی میدادند و بعد
شروع میکرد توضیح دادن درباره این دو شهر که سمرقند و بخارا در ازبکستان است و
شما ادامه فرهنگ ترکیه را در این شهرها میبینید. یا اینکه ترکیه دوم را میتوانید
در آنجا ببینید. درحالیکه چنین چیزی صحت ندارد. آنجا اگر قرار بود کشور دومی
باشد، "ایران دوم" است نه ترکیه دوم.
درعینحال میبینیم که نهتنها هیچ سرمایهگذاری نکردیم، بلکه به خیلی از این کشورها پرواز مستقیم نداریم. یا هفتهای یکبار است و آن هم بعد از سه ماه جمع میشود. ما اصلا مراوده فرهنگی نداریم. درحالیکه اگر بخواهیم در این مناطق سرمایهگذاری کنیم باید مراودهمان، مراوده مردمی باشد. هرچقدر بیشتر مردم کشور ما به این کشورها سفر کنند و بالعکس، آن وقت میتوانیم در این کار موفق باشیم.
فایده اصلی این پروازهای مستقیم یا تبادل فرهنگی چه میتواند باشد؟
فایده اینجاست که بواسطه این اقدامات، نفوذ ما گسترش پیدا میکند و منافعمان تامین میشود. الآن داریم سرمایهگذاری کلانی روی کشورهای عربی میکنیم که تنها وجه اشتراکشان با ما مذهب است، که آن هم یکسان نیست و اکثر آن کشورها سنی هستند. چرا ما در این کشورها سرمایهگذاری میکنیم؟ به همان دلیل میتوانیم در منطقه قفقاز سرمایهگذاری کنیم که هم اشتراک مذهبی داریم، هم فرهنگی و هم تمدنی و هم تاریخی، بهعلاوه زبانمان هم یکی است. در مباحث اقتصادی هم فرصتهای بینظیری پیش رویمان است. اکثر این کشورها، کشورهای بکر و دستنخوردهای هستند. ببینید ترکیه و چین چقدر از لحاظ اقتصادی توانستهاند در آنجا نفوذ داشته باشند.
پس یک بخشی از محدودیتهایی که میبینیم، مقصرش خود ایران است. بهعنوان نمونه اگر ما تبادلات تجاری یا فرهنگی یا سیاسی با برخی کشورهای این حوزه کم است یا نیست، به خاطر این است که خودمان مراجعه و پیگیری نکردهایم. دلیل اصلی این نیست که ما را محدود کرده باشند.
بله، این اشکال صددرصد از خودمان است. محدودیتهایی که خود کشورهای آن حوزه ایجاد کردهاند وجود دارد، ولی عرض کردم چون افرادی که به آن کشورها میرفتند، بدون شناخت میرفتند، عملاً کاری نتوانستند بکنند. بعد از چهار سال به اینجا برمیگردند، بدون اینکه در کارنامهشان یک اقدام مثبت باشد.
آیا برای اصلاح این موضوع، تنها وزارت خارجه چارهساز است و با درست شدن وضعیت سفرا و آگاهانه اعزام کردن آنها، موضوع حل میشود؟
صرفاً وزارت خارجه به بهبود اوضاع نمیتواند کمک کند. سازمانهای مختلفی دخیل هستند، مثلاً سازمان "فرهنگ و ارتباطات" باید رایزن فرهنگی متخصص و کارشناس این حوزه را بفرستد. ضمن اینکه، در داخل کشور بهدلیل تعدد مراکز تصمیمگیری، علیرغم قوی بودن اتاق فکر برخی از این مراکز، عملاً یک فکر واحد از کشور بیرون نمیرود.
بسیاری از اتباع کشورهای آسیای میانه میتوانند در فضای محیطی روسیه تاثیرگذار باشند و همین الآن درصد زیادی از جمعیت روسیه را کسانی تشکیل میدهند که اصالتشان به کشورهای آسیای میانه برمیگردد. این موضوع برای ایران میتواند برگ برندهای باشد؟
بله، دقیقاً. جدای از آسیای مرکزی، در مسکو، سه میلیون شیعه آذری زندگی میکنند، ولی هیچکس سراغ این سه میلیون نفر نرفته است. بقیه مردم کشورهای آسیای مرکزی نهتنها در مسکو و نه فقط در سنپترزبورگ، بلکه در بسیاری از جمهوریها مثل "تاتارستان" و "باشقیرستان" که جمهوریهای نفتخیز و مهم در داخل روسیه محسوب میشوند، حضور خیلی گستردهای دارند. جالب است بدانید که در آن مناطق و جماهیر نیز نوروز جشن گرفته میشود، بسیاری از واژهها فارسی هستند، وقتی در خیابانهای آنجا راه میروید کاملاً بوی فرهنگ ایرانی به مشامتان میرسد، یعنی واقعاً احساس غربت نمیکنید، درصورتیکه در قلب روسیه دارید راه میروید. ولی متأسفانه هیچکس اطلاعی از اینها ندارد. چند سال پیش، نوروز در باشقیرستان بودم، برگشتم مسکو به سفارتمان و به رایزن گزارش دادم که اینجا دارند نوروز را جشن میگیرند (رایزنی که هفت، هشت سال آنجا بود) از این موضوع اظهار بیاطلاعی کرد. همان رایزن برگشت و شد رئیس سازمان فرهنگ و ارتباطات! حالا وقتی به رابطهمان با روسیه میرسیم، به خود میگوییم میتوانیم از چه ابزاری استفاده کنیم و میبینیم هیچ ابزاری نداریم. درحالیکه فرصتها بیشمارند، ولی سراغ هیچکدام نرفتهایم.
وضعیت شیعیان در کشورهای آسیای مرکزی به چه صورت است؟ آیا سازمان یا بخش خاصی در کشور وجود دارد که بهطور تخصصی به این موضوع بپردازد؟
خیر، متأسفانه چنین سازمانی وجود ندارد. اگرچه شاید گاهی بعضی از افرادی که بهعنوان مأمور به آن مناطق اعزام میشوند، به صورت پراکنده گزارشهایی ارائه کنند.
در منطقه ما، ایران، ترکیه و عربستان سه رقیب راهبردی هستند. درصورتی که بخواهیم مقایسهای داشته باشیم بین ایران و ترکیه در آسیای میانه، وضعیت به چه صورت است؟
ترکها به لحاظ تاریخی در بخشی از آسیای مرکزی به نوعی میشود گفت که نفوذ دارند، چون همانطورکه گفتیم زبان فارسی رواج دارد، بخشهایی از مردم این منطقه بههرحال به زبان ترکی یا شاخههایی از آن (قرقیزها، قزاقها و ازبکها) تکلم میکنند. ترکها در سالهای گذشته سعی کردهاند با بهره گرفتن از این مزیت زبانی، بحث همنژاد بودن را پیش بکشند و با توسل به این مسئله توانستند سازمان "ترکهای جهان" را پیریزی نمایند. این مسئله نشان میدهد ترکها در این مسئله توانستهاند یک قدم از ما جلوتر باشند. ایندرحالیاستکه ما سالهاست داریم بحث اتحادیه "کشورهای فارسیزبان" را مطرح میکنیم و قصد داریم یک شبکه تلویزیونی درست کنیم، متأسفانه نتوانستیم پیشرفت خوبی داشته باشیم. بنابراین یک "تشکلیافتگی" در سیاست خارجی ترکیه وجود دارد که آنرا در سیاست خارجی کشورمان نمیبینیم.
علاوهبراین، ترکها سعی کردهاند که در بخشهای "فرو-ملی" نفوذ پیدا بکنند، بدینمعنیکه اتحادیههای بزرگی داخل ترکیه تشکیل دهند، که از آن جمله میتوان به "موسیاد" و "توسیاد" اشاره کرد که صاحبان صنایع و کنفدراسیونهای کارگری درون ترکیه هستند. اینها توانستهاند در طول سالیان گذشته، به میزان زیادی تجارت خارجی ترکیه را با این کشورها گسترش دهند. این درحالی است که بخش خصوصی در ایران کاملا غایب بوده، یا اگر رفته، با شکست مواجه شده است. از طرف دولت هم این شرکتهای خصوصی به خوبی مورد حمایت قرار نگرفتهاند. مهمترین مشکل این است که اولاً بازارهای منطقه برای بازرگانان ما هنوز ناشناخته است و ثانیاً مشکلات تعرفهای را داریم، یعنی مباحث گمرکی و حق گمرکی. مشکلات بانکی نیز داریم، ارتباطات بانکی ما خیلی قوی نیست. مشکل روادید داریم، بعضی از این کشورها، سخت روادید میدهند. بههرحال، اینها اموری است که وزارت خارجه باید قاعدتاً تسهیل نماید، ولی وزارت خارجه ما این کار را نکرده و وزارت خارجه ترکیه این کار را کرده است. ترکیه نهتنها به پایتخت این کشورها، بلکه به بسیاری از شهرها مهم این کشورها درواقع پرواز مستقیم دارد و چند پرواز در هفته انجام میشود.
نکتهای که درخصوص وضعیت شیعیان آسیای مرکزی بتوان بدان اشاره کرد این است که در حال حاضر دچار چالشهای اساسی هستند. ازجمله چالشها این است که داخل این کشورها، روندهای خاصی وجود دارد. در تمامی این کشورها، روند قومگرایی وجود دارد و باتوجه به اینکه اکثر شیعیان نه فقط از لحاظ مذهبی، بلکه از لحاظ قومی و نژادی هم درواقع اقلیت محسوب میشوند، درنتیجه تحت فشار مضاعف هستند. مثلاً در تاجیکستان، شیعیان اکثراً "بدخشانی" هستند، البته تاجیک محسوب میشوند، ولی درواقع به چشم یک قوم متفاوت به آنها نگاه میکنند، حتی نسبت به تاجیکها زبان متفاوتی دارند. در برخی کشورها مثل ترکمنستان، شیعیان آذریالاصلی که وجود دارند، تحت فشار حکومتند، بهدلیل اینکه روابط ترکمنستان با آذربایجان تیره است که این تیرگی بیشتر از مناقشات نفتی نشئت میگیرد. در ازبکستان، به این دلیل که اکثر شیعیان ایرانیالاصل هستند، تحت فشار حکومت مرکزی قرار دارند.
شنیدهها حاکی از این است که عربستان در منطقه برای گسترش وهابیت سرمایهگذاری عظیمی انجام داده است. دولتها نیز این ترویج افراطیگری را نمیپسندند. درصورتیکه شیعیان از این افراطیگری به دورند و بیشتر رنگوبوی کشور محل سکونت را به خود میگیرند و با قوانین آن کشور سازگار میشوند. این تضاد به چه صورت است؟
عربستان تا جاییکه امکان و اجازه داشته، فعالیت کرده است. از جمله اینکه مساجد بیشماری در کشورهای منطقه ساخته، کتابهای زیادی در راستای ترویج وهابیت چاپ کرده است و سعی کرده به انحای مختلف نفوذ خودش را گسترش دهد. ما امروز میتوانیم تا حدی ردپای نفوذ وهابیت را در این کشورها بهوضوح حس کنیم. این موضوع در بحران سوریه و عراق کاملاً مشهود است. افرادی که از این کشورهای منطقه قفقاز به گروههای تروریستی پیوستهاند، اینها درواقع همه در طول سالهای گذشته تحت تاثیر وهابیت بودهاند. مثلاً از تاجیکستان حدود 250 نفر رفته و به داعش پیوسته است. این مسئله نشان میدهد که گروههای تندروی وهابی توانستهاند تا حدی زیادی نفوذ داشته باشند.
آیا میتوان به کشورهایی مثل قزاقستان و ترکمنستان، قرقیزستان و در کل، کشورهای آسیای مرکزی حق داد که نگران گسترش تشیع باشند؟ آیا واقعاً تشیع برایشان یک تهدید است؟ آن هم تشیعی که تنها چهار تا شش درصد از جمعیت آنها را تشکیل میدهد و پراکندگی وسیعی دارد.
شیعیان به خودی خود تهدیدی محسوب نمیشوند به جز در "بدخشان" که بههرحال مسائل قومی باعث شکلگیری برخی از رویکردهای جداییطلبانه شده است. البته این موضوع چندان به مذهب برنمیگردد و درصورتیکه شیعه هم نبودند به خاطر مسائل قومی این افکار در بینشان شکل میگرفت. بهطور مثال در اروپا هم شیعیان دست به افراطیگری نزدهاند و این سنیها هستند که به این کار مبادرت میورزند. منتهی آن چیزی که درواقع باعث میشود که حکومتهای این منطقه در مجموع با کل مسلمانان از جمله شیعیان وارد تضاد شوند این است که حکومتها سعی میکنند "سکولار" باشند و در برابر روندهای اسلامی یک رویه "سکولارمآبانه" را در پیش بگیرند. این مسئله باعث میشود آنها به جریانهای اسلامی بومی اجازه رشد ندهند.
پس چرا به عربستان این اجازه داده شد؟
عربستان درواقع در یک دوره خاص توانست از فرصت استفاده کند. در دورهای که فضا بیشتر باز بود، یعنی در اوایل سالهای بعد از فروپاشی. آنها توانستند در کشورهایی نظیر ترکیه یا حتی امارات مساجدی برپا کرده و نفوذ خود را پایهریزی کنند. ما از آن فرصت استفاده نکردیم و الآن ازدسترفته است ولی واقعیت این است که در شرایط فعلی، دولتها بیشتر دارند به رشد اسلامگرایی توجه نشان میدهند. پیوستن اتباع کشورهای آسیای میانه به افراطیون سوریه و عراق باعث شده، این دولتها جدیتر به جریانهای اسلامی نگاه بکنند.
آیا تندرویهای وهابیون بر وضعیت شیعیان آسیای مرکزی تاثیر داشته است؟
یکی از مباحثی که در سالهای گذشته شیعیان را محدود کرده، همین تندرویهای مذهبی است. بنیادگرایی مذهبی بهویژه از سوی وهابیون موجب شده حتی شیعیان نیز تحت فشار قرار بگیرند. طوری فشار بر شیعیان وارد شده که در برخی مناطق اجازه ندارند به عبادتگاه خود "مسجد" بگویند.